گـــ ـــاهــی که میرسم به تهِ ته ِخط گرفتاری هام
همونجا که حـ ـرفی نمی مونه جز شکایت کردن
چشمامـو میبندم و به بعضی آدمـهـای دیگر فکــر میکنم ...
به آدماے گرفـــتار تر، مـــریض تر، تنـــهاتر ...
اون وقته که میگم :
خدایـــ ـــــــا شکــــرت ...
گـــ ـــاهــی که میرسم به تهِ ته ِخط گرفتاری هام
همونجا که حـ ـرفی نمی مونه جز شکایت کردن
چشمامـو میبندم و به بعضی آدمـهـای دیگر فکــر میکنم ...
به آدماے گرفـــتار تر، مـــریض تر، تنـــهاتر ...
اون وقته که میگم :
خدایـــ ـــــــا شکــــرت ...